Tuesday, April 5, 2011

تو و شاپرک

من اینجا بودم و تو پشتت به من و شاپرک گاهی به تو نگاه می کرد ، گاهی به من 
قهوه من و تو سرد شده بود و قهوه شاپرک هنوز گرم بود . گاهی که سرم را، رو به بیرون می چرخاندم  ، دوچرخه ام سر جایش بود و باد تندی می وزید . کافه آرام بود و تو پشتت به من و، من روبروی شاپرک .
- شاپرک ...صدای منو می شنوی من دستام هنوز روغنیه ، اگر یهو بیام و از پشت بغلش کنم همه لباساش کثیف می شه و شاید عصبانی بشه و خودشو از تو بغلم بکشه بیرون .
شاپرک لبخند زدو از زیر میز به زیر دامنش اشاره کرد
  گفتم : نه نه حرفشم نزن ، ....نمی تونم. اما انگار نه انگار ، شاپرک لبخندمی زد و به زیر دامنش اشاره می کرد .
تو جا به جا شدی . من خشکم زد  . دلم یهو مثل آبشار ریخت وسط کافه.پامو گذاشتم وسط دلم و به عقب تکیه دادم . دلم مثل موم شده بود و کف پام چسبیده بود به زمین . شاپرک به دلم رو زمین خیره شد و دامنش زد بالا . . با دست روی شکاف لای پاهاش می کشید و  لبشو گاز می گرفت . ..
تو  اینتر زدی...و همه چیز هایی که نوشتی رو فرستادی رفت . من جا خوردم . خواستم از جام بلند شم نتونستم . دلم حسابی سفت شده بود و پاهام چسبیده بود به زمین . شاهپرک حرکت دستش تند تر شده بود .   و چشم از من بر نمی داشت . ... من هم بهش خیره بودم . چشمای قشنگی داشت و حتی می تونست منو وسوسه کنه . اما من وسوسه نمی شدم . دلم ریخته بود زمین  و پاهام توش محکم شده بود . 
شاپرک سیگاری روشن کرد .
قهوه اون هم سرد شده بود . با نوک تیز کفشش  به پایه صندلی می زد . ... تو هدفون تو گوشهات بود 
گفتم شاپرک من بغضم گرفته .  
دیگه نگاهم نمی کرد
گففتم شاپرک...به من نگاه کن .... من داره اشکم در میاد ....
دیگه نگام نمی کرد . 
لیوان قهو هام را پرتاب کردم  به سمتش ....
شاپرک غیبش زد
جاش خالی بود

.
.
.تو بلند شدی
گفتم : ببخشید خانم
من....من...من....
گفتی : خیلی دوستت داشت...چقدر سنگدلی تو آخه بچه...
...  گفتم :  نه... نه...من  تو رو
رفتی
. من دلم کف زمین سنگ شده بود