Sunday, September 4, 2011

زمان و راز ِ همسایه پنهانی

در اینکه زمان می گذرد که حرفی نیست
اینکه زمان چگونه می گذرد هم حرفی نیست
و حتی 
اینکه این گذشتن برای رسیدن به کجاست ، نیز حرفی نیست 
مدام، حضِ 
.مصرانۀ لحظه است 
.مثل همین حالا که آرامش زیر واژه ها پنهان شده تا نجاتش دهی
.
.
 :و باز تصویر یک 
کودکی با پارچه سفیدِ دوخت داری بر سرش رو تخت بزرگ دو نفره غلت می خورد
با دست و پایی نو رسیده
و چشمانی شیشه ای

پشت در صدای مردی می آید که با خود زمزمه میکند 
از میان زمزمه اش چندین واژه گهگاه قابل تشخیص است
ک
رضایت
محال
همه ظرف های نشسته 
سی
قرررر
..
ه
.
از بالا که بنگری شبیه این است که 
بچه روی تخت با "محال" به سمت راست غلت می خورد
و با " قرررر" دستش را در دهانش خیس می کند
شاید اگر بیشتر منتظر بمانی 
 با "ک" می خندد
و با "همه ظرف های نشسته" نق می زند 

.
.
آنچنان بی اهمیت است این تقابل 
که
.
.
.
 زندگی می گذرد
 و کسی جلو دارش نیست 
.