در اینکه زمان می گذرد که حرفی نیست
اینکه زمان چگونه می گذرد هم حرفی نیست
و حتی
اینکه این گذشتن برای رسیدن به کجاست ، نیز حرفی نیست
مدام، حضِ
.مصرانۀ لحظه است
.مثل همین حالا که آرامش زیر واژه ها پنهان شده تا نجاتش دهی
.
.
:و باز تصویر یک
کودکی با پارچه سفیدِ دوخت داری بر سرش رو تخت بزرگ دو نفره غلت می خورد
با دست و پایی نو رسیده
و چشمانی شیشه ای
پشت در صدای مردی می آید که با خود زمزمه میکند
از میان زمزمه اش چندین واژه گهگاه قابل تشخیص است
ک
رضایت
محال
همه ظرف های نشسته
سی
قرررر
..
ه
.
بچه روی تخت با "محال" به سمت راست غلت می خورد
و با " قرررر" دستش را در دهانش خیس می کند
شاید اگر بیشتر منتظر بمانی
با "ک" می خندد
و با "همه ظرف های نشسته" نق می زند
.
.
آنچنان بی اهمیت است این تقابل
که
.
.
.
زندگی می گذرد
و کسی جلو دارش نیست
.