Saturday, September 8, 2012

روی پوست صورتت



بی وقفه باران
بی  انتها پنجره
و فاصله بین خیابان و اتاق
حرارت میانش
 و تو آرام دراز کشیدی و سبک به خواب می روی و بر می گردی
.
.
.

 بازییه سایه و نم بارانی 
که هر وجبش مرهم همه شکاف های نا خوش است
مرهم همه دلتنگی ها 
نبودن ها
ندیدن ها  
تو باز اینجا دراز کشیدی و  میانه می روی و بر می گردی

بو
بو
بوی خاک خیابان که به اتاق می رسد
آرام میکنی میان این خاطره از احساس خاک و نم
 نا پیدا و خوش آیند
کمرنگ و پر معنا
ستبر و مهربان
.
.
باران مورب بر شیشه
باران عمود بر ساختمان
آسمان غرق شده در باران
ساختمان زیر آب
کابوس باران زده
تو که میان من زیر آب باران همراه اتاق غرق شدی
قطره که از پنجره به اتاق می افتد
روی پوست صورتت 
 و تو از میانه به سطح می آیی
حتی بالاتر
بیدار میشوی
باران کم می شود
یا شاید
بند می آید
نمی دانم



Thursday, August 23, 2012

...

دستی که از این زیر خم می شود 
دنباله همان تنی است که دلش مدام دل پیچه می گیرد و سرش مدام گه گیجه
اما این زیر (  زیر رومیزی را می گویم )   چهار دست و چهار پای بی سر نشسته اند و از بیرون صدای شیپور می آید
چهار پایانی از آن دست که نشخوار کلمات می کنند  و گهگاه ران هایشان را به هم می مالند  و ادای آه در می آورند
 و دور
خیلی دور
آسمان شب نمی شود از بمب و ستاره و شهاب
و هیچ کس به جستجوی داستان های ساده عاشقانه نیست دیگر
جز  آنان که بلند می خندد
.
.
دستی که این زیر خم می شود 
روزی می شکند
روزی می شکنندش
مثل کفشی که روزی در آورده می شود از پاهای آهنین
مثل همه انگشتران تنگ  از طلا
مثل همه   دندانهای از طلا
کنده می شوند از روی پوست
جانشان کنده می شود 
و 
خاک
و غباری که  آرام می گیرد به روی  رومیزی که ما زیرش دستهامان را به رانهایمان گره زده ایم تا شاید آه مان گیرد و
حض کنیم
.
.
.
صدای  لمسِ کر کننده تو
  و

.
.
.
قلنجی که روده هایم می کند
.
.
.
 مدام تنها می شوم و باز پسش می گیرم
   

Monday, July 23, 2012

سحر

آرام مثل تو 
آرام مثل سکوت اینجا نبودنت
آرام مثل هر بار که می گویم جایت خالیست
مثل صدای لرزانت
عمق نا پیدایت
و همه سالهایی که لب نزدی
آرام آمدی و رفتی 
دلم هربار بیشتر برایت تنگ می شود


Wednesday, April 18, 2012

تب

تقلای من برای چیست
حال که به اینجا رسیده ام هیچ سوالی با من نیست
که با آن بتوانم ادامه دهم
همانند قبلم که آن گونه بودن که این گونه می خواستم
 و 
اکنون هیچ جز نگاه

.
.
.

پنجره پر از آرامش است برایم
و هر آنچه می گذرد 
مصداق ندانم کاری هایم می شود برای پشیمانی
.
وقت بازی با لغات تمام شده است
وقت نهار است و انتظار

وقت احساس غرور است و رهایی
اما
هنوز  وقتی لبخند می زنم
نا خود آگاه تب می کنم

Tuesday, March 13, 2012

با هم

کنار هم

روی میز گل سرخ در آب


چسبیده به هم

میز همان جای قبلی

با هم

غلتیده میان رنگ
بی هویت از هر آنچه هست

الا من و تو  و مای به هم چسبیده

Friday, March 2, 2012

قهرٍ ادایی



نشسته کرشمه میان خطوط
در قهر ِادایی
همه می دانند که رسیدن 
 انتهای همه جهان است و ناممکن
.
.
.
توضیح واضحات
نقطه

Wednesday, February 22, 2012

...

ذهن کویر
دهان خشک
زمان سکوت
نگرانی صفر
دنیا نقاشی و 
من آرام 
و 
خواب آلود
.
.
.
سلام تولد دوباره هر روزه تکرار نشدنی