Thursday, January 31, 2013

چسب زخم ۲



این چنین میان رگ هایت غرق می شوی
.
.
.
شره خون به روی چشم چپت می پاشد
بی وحشت
ادامه می دهی
تا آنجا که جان داری
می کنی
تا جان کنده
دوباره آرام میگیری
و سعی می کنی دوست داشته باشی همه از دست داده ها را 
اما دوباره باورت می شود که دوست داشتنی هستند و 
می شود هنوز ایمان آورد
به نه تنها فصل سرد
به همه بعد از ظهر ها
و همه پریشانی ها 
و سایه ها 
و 

 آفتاب سوختگی ها

تاول ها 
ترکیدن ها
چِرک ها
و دَلَِمه و 
.دیگر هیچ


Saturday, January 26, 2013

من زاویه



به دنبال زاویه ای متفاوت در اتاق
برف، بیرونِ سفید پوش
انعکاس آفتاب مورب از هر آنچه هست و نیست را دو شقه می کند و 
زاویه می سازد
من
دلم برای زاویه تنگ می شود 
که درون صفرش بنشینم
فشرده
خیسش کنم
بیشتر فرو روم 

او هی تنگ تر شود
من بیشتر فرو می کنم
.
.
.
.
این انعکاس نور بر سفیدی است 
که اینچنین دل را برای زاویه  تنگ می کند