Friday, February 13, 2015

عادیغیرعادی



 می شود عادی صبح از خواب بیدار شد.
 عادی زیر دوش رفت.
 عادی سر وقت به قطار رسید، عادی داخل واگن ایستاد،عادی به مردم ایستاده در واگن نگاهی انداخت، عادی لبخند زد، عادی از ایستگاه مورد نظر پیاره شد.

عادی به پیاده رو رفت.

 عادی قهوه ای از دکه ای در پیاده رو گرفت، تا وقتی گرم است عادی نوشید.

 عادی به آن طرف چهارراه رفت.
 عادی وارد ساختمان شد . عادی زنگ پشت در آپارتمان را زد و عادی وارد شد.


اما نمی توان عادی آب دهان خود را قورت نداد.
 نمی توان عادی از تو نگاه دزدید.
 نمی توان عادی به اخبار تلویزیون لعنتی گوش داد.
نمی توان از صدای سرسام تردد ماشین های اون پایین عادی گذشت.
 نمی توان عادی از نگاه کردن به عکسهای رو یخچال عبور کرد.
 نمی توان عادی بی توجه بود به لیوان شیشه ای چای نیمه کاره صبحت.
 نمی توان از لغزش پای برهنه ات بر روی پارکت چوبی عادی رد شد.
 نمی توان تسلط ات را عادی قلمداد کرد.
 نمی توان از به بادی که از لای پنجره، پرده سفید اتاق خوابت را بلند می کند عادی توجه کرد. 

نمی توان عادی بود. 

عادی بودن از تو گیاهی می سازد که مدام لبخند می زند

تا 
بتوانی رّد هنوز گرم حضور انسانی  را روی چین های ملحفه ات باور نکنی.