Wednesday, August 5, 2015

هیروشیما ناگازاکی




 مادر در آشپزخانه مشغول پخت برنج
هنوز رود ها در میان شهرند
مرد یا در مزرعه است یا در اداره
کت و شلوار آبی تیره یا خاکستری 
.
.
موهای مرد و زن،  هم لَخت و  هم نرم بود
در کوچه
پرندگان 
و آفتاب و سایه
.
.
بچه های چشم بادامی یکدیگر را پیدا می کنند.
قطره
قطره
قطره

 انفجار
 پنجره ها ذوب می شوند
 پیاله ها 
صورت ها و بادام ها و خیابان ها
 ذوب می شوند
کسی صدایی نمی شنود


هیروشیما


هنوز سی صد و بیست هزار نفر 
ناگازاتی

می شنوند....
آنقدر که صدایش بلند بود


هیروشیما
ناگازاکی
.
...
..
.