مادر در آشپزخانه مشغول پخت برنج
هنوز رود ها در میان شهرند
مرد یا در مزرعه است یا در اداره
کت و شلوار آبی تیره یا خاکستری
.
.
موهای مرد و زن، هم لَخت و هم نرم بود
در کوچه
پرندگان
و آفتاب و سایه
.
.
بچه های چشم بادامی یکدیگر را پیدا می کنند.
قطره
قطره
قطره
انفجار
پنجره ها ذوب می شوند
پیاله ها
صورت ها و بادام ها و خیابان ها
ذوب می شوند
کسی صدایی نمی شنود
هیروشیما
هنوز سی صد و بیست هزار نفر
ناگازاتی
می شنوند....
آنقدر که صدایش بلند بود
هیروشیما
ناگازاکی
.
...
..
.