Thursday, August 23, 2012

...

دستی که از این زیر خم می شود 
دنباله همان تنی است که دلش مدام دل پیچه می گیرد و سرش مدام گه گیجه
اما این زیر (  زیر رومیزی را می گویم )   چهار دست و چهار پای بی سر نشسته اند و از بیرون صدای شیپور می آید
چهار پایانی از آن دست که نشخوار کلمات می کنند  و گهگاه ران هایشان را به هم می مالند  و ادای آه در می آورند
 و دور
خیلی دور
آسمان شب نمی شود از بمب و ستاره و شهاب
و هیچ کس به جستجوی داستان های ساده عاشقانه نیست دیگر
جز  آنان که بلند می خندد
.
.
دستی که این زیر خم می شود 
روزی می شکند
روزی می شکنندش
مثل کفشی که روزی در آورده می شود از پاهای آهنین
مثل همه انگشتران تنگ  از طلا
مثل همه   دندانهای از طلا
کنده می شوند از روی پوست
جانشان کنده می شود 
و 
خاک
و غباری که  آرام می گیرد به روی  رومیزی که ما زیرش دستهامان را به رانهایمان گره زده ایم تا شاید آه مان گیرد و
حض کنیم
.
.
.
صدای  لمسِ کر کننده تو
  و

.
.
.
قلنجی که روده هایم می کند
.
.
.
 مدام تنها می شوم و باز پسش می گیرم