نگاه انتزاعی تو راه فهمیدم
شعر بود و خط بود و معنای واقعیت کلمات
تصویر سازنده ذهن خود بودم که تو آن شدی و بیشتر گوشت کردم
انسان خود، خودش را می گوید
و آدمیت و حضور و تقلای بقا
رنج ها و
سر خوشی
.
.
.
خطوط ممتدِ نفس حبس در سینه
بازدم رنگ
لکه های جا به جای احساس من از تو که در اطرافم سرخوشی
و زبانی که هیچگاه کاملش نفمیدیم
و
این شد انسان و گوشت و
از بن چه مفتخرانه کر