انگار که جمع شده بود پشت اش
شدیم آن گوشه ها با دندان شکسته بر خاک
با رویایی منحرف
انگار که جمع شده بود پشت اش
با پوسته ای نازک
همچو روده هایمان
درد، دین می شود
آه، آواز
می شود
و ترس بر قاب
نداری می داراند
به هم می چسبندماند
تن می شویم
و
انگار که جمع شده بود پشت اش
.درآن قاب، تصویر قهرمانی خود را دنبال می کنیم