Saturday, December 11, 2010

درد اتاقی 3

وقتی می گویی دیگر کار از کار گذشته
  غمگین نمی شوم اما خالی می شوم
کار از کار که بگذرد  من نگران همه کارهای نکرده می شوم
نگران آن خانه رویایی که صبح هایش صبحانه ها دارد
غروب اش خورشید که نه ، کف دستی نورانی دارد که بر پشتم می کشی
شب هایش تقلا
.
.
آنچنان سمج می شوم که کار را از کار نگذرانم
آنچنان که انگار هیچ کجای جهان کاری از کار نگذشته است
.
.
می خواهی باور کنی یا نه
اما
من همیشه در سرم، اسب زیبایی دارم
که هیچ گاه خسته نمی شود




No comments:

Post a Comment