من
خود، خود را زائیدم
وقتی که کنار تخت، گلدانی شیشه ای بود
و پرستاری با دستان خونی نبود
و من بودم وایستاده
من بودم و خوابیده
که من را از من
بیرون می کشیدم
و
درون گلدان آب بود و آب که حباب ها از هم می خوردند و می ترکیدند
و من آن کنار خود را از خود می زائیدم
.
.
.
آن هنگام ساعت به عصر بود
منِ زاینده به منِ زائیده حسرت می خورد
و منِ زائیده به زمانی که تازه صفر شده بود
یک
دو
تیک
تاک
سه
چهار
.
.
.
زمان حباب بود و
من همچنان دستانم از شکافِ بند نافم خونی بود
و
خونی ماند
تا
به دنیا بیایم
من به دنیا آمدم
با دستانی منزه
و
آبی که در گلدان با قطره خونی زیبا شد
واقآ مثل همیشه زیبا بود خیلی ممنون از تو :)
ReplyDeleteجالبه بدونی که امروز دقیقآ روز تولدم بود که با نوشته تازه تو مواجه شدم
بهترین ها رو برای تو همیشه آرزو می کنم
از صمیم قلب همیشه موفق باشی