به هیبتی بلند و اندکی خموده
با کیسه ای آویزان پر از مدفوع انسانی
میان شهر
میان چربی
میان خواب
اینچنین سر در گم و مغرور
به کجا می روی آقا ؟
می روم تا جایی این را سر بکشم
چرا اینجا نه آقا ؟
نگاه ها معذبم می کند
شهر ، زیر سقفی محدب زانو هایش را در خود جمع کرده است
.در میانش مردمانی با پس مانده هاشان به دست ، گرد آن می چرخند
No comments:
Post a Comment