دستم را دور گردن صندلی خالی حلقه می کنم
احساس با تو بودن
که نیستی
اما هستی
.ماهِ کامل
شهر از کنارمان رد می شود
و یک دست شمعی به قمیمت ۱ دلار
یک دست دستپاچگی
و
آسمان خاکستری
که به نارنجی می زند
لحظه با تجربه می پرد
تجربه پسمانده آن
زبان می افتد
خاطره در پا
No comments:
Post a Comment