دیروز من بودم که میپریدم
تو امروز بودی که روی نوک انگشتانت می چرخی
امروز من هنوز در اتاقم
تو کنارم
من اشک
تو اشک
ما اشک
تمرین پریدن
رو به پنجره
من بر میگردم
دیگر نیستی
دور خیز میکنم
به پنجره میخورم
پنجره میشکنت
من زخم میشوم
و خونم که بند میآید
یاد تو میافتم
که تو هم زخم داشتی
با رگی که هنوز بسته نشده بود
بال داشتی اما شناور بودی در زخمت
و میرفتی
با زخمت میرفتی
من هنوز در پنجره بودم
منتظر
با هزار خرده شیشه در گلویم
در اشکم
در زیره ناخنم
که دیگر حتا آنجا هم نمیسوخت دیگر
عادت کرده بودم
تلخ نباشد
اما هنوز مزه شیشهها زیره زبانم هست
برای همین ضجه میکشم
همگام با همهٔ گربههای زیره پنجهٔ شکسته که در میا نشم
میفهمی
نمیفهمی
بیا نفهمیم
فهمیدن کاره ما نیست
کاره ما همین کنار هم افتادن است و تا صبح با چشمان باز خیره به هم
مگر خواب نیاید و بین ما فاصله بیندازد
دوست دارم
ReplyDeleteتا قبل اینکه به آخر برسم دلم همش اسم "جاناتان لیوینگستون" رو بهم میگفت
!
آخرش که رسیدم سکوت کردم