Thursday, October 14, 2010

درد اتاقی 2


اشکم سنگ است
به روی کاشی ها می ریزد
تمام اهل خانه بیدار می شوند
مادرم دعوایم می کند
پدرم بد خواب می شود
من سنگ می ریزم
.
.
.
بغضم گرفته
تیشه به گلویم می گذارم
اما توانم به چکش نمی رسد
من یک تخته سنگ در گلویم گیر کرده
.
.
.
گاهی در اتاق روی تخته سنگم می نشینم
سیگاری روشن می کنم
می دانی...؟
نمی دانی...
در گلویم دود می پیچد
تو در مه  گم می شوی
از من می پرسی:
من درون توام ؟
می گویم :
من زیر تخته سنگی له شده بودم که تو به دادم رسیدی
تو رفتی
من آنکه قصد جانم کرده بود را قورت دادم
چطور درونم نباشی
که هربار دردم می گیرد
به یادتم
باور نکردی
خندیدی
.
.
.من سنگ دارم
یه عالمه
دره می خواهم تا خالیش کنم
دستمال را می خواهم لای کتاب نگه اش دارم برای اشک
من سنگم گرفته
با چشمان سنگی زیباتر نیستم؟
سنگ
سنگسار
صورت
زخم
اشک
می شوید
می سوزد
تخته سنگ
قورت
دل سنگی
سنگ دلی
مجسمه
صبر کن
.....................................

من و تو دور میدان کنار مجسمه حرف می زدیم
تو از آینده می گفتی
من گوشه چشمم به مجسمه بود که اشک می ریخت

No comments:

Post a Comment