Friday, October 8, 2010

...

اینجا سایه زنی است مطیع آفتاب روان  بر دیوار
ظهر که می شود لباسِ نو می پوشم
موهایم را تر می کنم
نفس عمیق می کشم
آماده می شوم برای نزاع آفتاب
که بایستد
که سایه ها بیشتر از این کش نیایند
زن، این چنین تکیده
من طاقتش را ندارم
که اینچنین ستبر جا خوش کنی بر دیوار
دیوار کوتاه خانه ام
.
.
ظهر می شود
گرما و بوی نم ظهر گاهی مسبب عطر توست بر دیوار
ظهر می شود
کرختی وکرشمه پنهانی من پاسخ حضور توست
با منت آفتاب
و التماس من
که بتاب و بیشتر کن تابیدن را
که می خواهم شفاف تر ببینم تو را
.
.
اما ابر که مردی است حسود
که گر به دیوار نزدیک شده باشی
بغضش می ترکد
.
.
باران می آید
و تو کمرنگ نشسته ای و
گوشه سرت محوِ سفیدیست
دست ها یت هستند
اما جای کنکاش میان رگهایت میسر نیست
سیگار می کشم تا آفتاب
شاید الان
شاید منتظر تا فردا
.
که آفتاب بر حسود گریان فائق آید
و تو باز تمیز
با عطر چوب و گچ سفیدِ دیوار به دیدارم بیا یی
من لباس نو بپوشم
و این بار موهایم را با اشک مردت
تر
می
کنم
تا بیشتر خوشت باشد
از جمال
تا زیبایی تو
که آفتاب هدایتش می کند
نقطه

زیر باران بوده ام

1 comment:

  1. نمی دونستم طبع شعر هم دارید...
    لذت بردم

    ReplyDelete